روانشناسی شکار و شکارچی ماجرای سوءاستفاده جنسی از یک دختربچه

روانشناسی شکار و شکارچی ماجرای سوءاستفاده جنسی از یک دختربچه به گزارش شاه بلاگ فیلم سینمایی «شکار» یک اثر روانشناختی با محوریت بحران زندگی مردی است که مورد افترا سوءاستفاده جنسی از یک دختربچه قرار می گیرد و در کوشش برای اثبات حقانیت خود برای جامعه است. جامعه ای قضاوتگر که با تاکید بر تابوها تنها به تخریب و حذف می اندیشد.


توماس وینتربرگ، فیلمساز دانمارکی که همراه با لارس فون تریه جنبش سینمایی دگما ۹۵ را به منظور ساده سازی سینما و فیلمسازی بنیان نهاد، سال ۲۰۱۲ فیلمنامه «شکار» را همراه با توبیاس لیندهوم به نگارش درآورد. فیلمنامه ای ملهم از دیدگاه ها و تجربه های روانشناختی که در رأس آنها نظریه الیزابت لوفتوس قرار می گیرد. دانشمند روانشناسی شناختی که اختلال خاطره دروغین یا غیرواقعی را این گونه تعریف می کند: اختلالی که تحریف حقایق و حقیقت های زندگی را به دنبال دارد؛ بگونه ای که حتی خود فرد هم دروغ بودن آنرا به یاد نمی آورد. لوفتوس این اختلال حافظه را منجر به افترا کودک آزاری به افراد بی گناه گوناگونی دانسته و به همین واسطه در پرونده های کیفری و حقوقی گوناگونی بعنوان کارشناس حضور داشته است. وینتربرگ هم برپایه این ایده تحقیقات گسترده ای انجام داده و درنهایت با دراماتیزه کردن تجربه های واقعی بر بستر قصه ای به ظاهر ساده و متداول، فیلمی عمیق و صدمه شناسانه ساخته است. «شکار» داستان زندگی یک مربی مهدکودک؛ لوکاس (مدس میکلسون) است که پس از جدایی از همسرش در کوشش برای به دست آوردن حضانت پسر نوجوانش است. اما با ادعای دروغین یک دختربچه، کار و زندگی و روابط و جایگاهش در شهر کوچکی که در آن زندگی می کند به مرز فروپاشی می رسد. فیلمساز با انتخاب شهری کوچک که تداعی کننده اجتماعی بسته با روابط و شناخت تنگاتنگ آدم ها از یکدیگر است، بحران شکل گرفته برای شخصیت محوری را انتحاری تر جلوه می دهد. اجتماع کوچکی که هیچ چیز از نگاه، ذهنیت و قضاوت مردم اندکش که همه یکدیگر را می شناسند دور نمی ماند بخصوص افترا رسوایی اخلاقی! انتخاب هوشمندانه یک پدر مجرد برای ترسیم و بسط و گسترش این بحران فراگیر، به تعمیق نگاه غیرکلیشه ای وینتربرگ و عبور از لایه های سطحی درام های این چنینی کمک کرده است. موقعیت انسانی در اقلیت که قرار نیست به واسطه زن بودن و زنانگی زیر نظر و مورد افترا باشد بلکه این دفعه قهرمان مردی است که زندگی زناشویی اش از هم پاشیده، اما تلاش می کند نقش پدرانه خویش را در حفظ ارتباطی تنگاتنگ با پسر نوجوانش ایفا کرده و او را در کنار خودش داشته باشد. همین جابجایی به ظاهر کوچک؛ یعنی انتخاب قهرمان مرد به جای زن، سطح فیلم را از آنچه انتظارش می رود چندین پله ارتقا داده و حالا با بحرانی روبه رو هستیم که هرچند هسته ملتهب محوری آن بر مبنای افترا سوءاستفاده جنسی است، اما مخاطب را به مساله انسان در مفهوم کلی کلمه جلب می کند. بحران حاصل از یک قضاوت بی رحمانه انسانی (لوکاس) که با قضاوت بی رحمانه گروهی که به نظر می رسد او را خوب هم می شناسند؛ مورد اتهام، آزار روحی و جسمی، طردشدگی و حتی حذف و مرگ قرار می گیرد. آنهم به واسطه حقانیت و مصونیتی که تابوی معصومیت کودکی (کلارا- آنیتا ودرکوپ) بوجود آورده است. در این چیدمان و خوانش حساب شده است که دیدگاه روانشناختی فیلم بشکلی کاربردی نمایان شده و مخاطب را فراتر از درام و بحران محوری، به فکر و تأمل وامی دارد و با تعمیم پذیری، قطعه نهایی پازل فیلم را تکمیل می کند که می تواند مهم ترین دستاورد کار باشد. این که مرز بین حقیقت و دروغ، حقیقت و غیرواقعیت، درست و غلط، باور و ناباوری و … کجاست و آیا تابوهایی همچون معصومیت و راستی کودکان و … احتیاج به بازتعریف و نگاهی صدمه شناسانه ندارند؟ بخصوص وقتی مقرر است این مفاهیم، مبنای قضاوت و ارزیابی جامعه درباره ماهیت درون و ذات و عملکرد انسان ها باشند! فیلم «شکار» این پرسش های چندوجهی را در کنار سوال های بی شمار دیگر در زیرلایه خود بشکلی ظریف و دراماتیزه شده جای داده و آنچه در لایه رویی جریان دارد؛ سراشیبی سقوطی است که لوکاس با بازی هوشمندانه و تأثیرگذار مدس میکلسون طی می کند. مردی که به انتخاب وینتربرگ، این خصوصیت قهرمانانه را در اوج بحران و فروپاشی بیرونی و درونی به همراه دارد که قافیه را نمی بازد و اجازه نمی دهد موج انتحاری که برای تخریب و نابودی اش آنهم از یک سرخوردگی عاطفی کودکانه ایجاده شده، او را با خود ببرد. خصوصیت که لوکاس را متمایز کرده و او را در مقابل همه موانع بر سر اثبات حقانیت خود پایدار نگه می دارد تا بتواند خویش را به پسر نوجوانش ثابت کند و تجربه پدرانگی را با برگزاری سنت شکار گوزن بعنوان آیین ورود به بزرگسالی، ادا کند. فیلمساز توانسته با ظرافت نسبت بین این سنت جاری در فرهنگ منطقه و جغرافیای خاص یک شهر کوچک را با تم اصلی و زیرلایه موقعیت قهرمان همخوان کرده و لوکاس را تبدیل به شمایلی از یک قربانی و طعمه ای برای شکار اجتماع پیرامون و مردمانش قرار دهد. مردمی که بدون تحقیق و اطمینان از صحت ادعایی که فراگیر شده؛ تنها به علت محق بودن از پیش تعیین شده یک دختربچه، لوکاس را هدف خشونت جمعی قرار می دهند. از همسر سابق تا دوست دختر، از دوست قدیمی تا همکار و … زنجیره بیمار این روند انتحاری فقط با حضور پسر نوجوان لوکاس است که امکانی برای شکسته شدن پیدا می کند. فیلم «شکار» آخر تکان دهنده ای دارد و برآمده از همان نگاه واقع بین و صدمه شناسانه وینتربرگ است. او بدون آنکه تلاش کند فینالی محتوم را برای تعدیل یا تلطیف خشونت جاری در فیلم تزریق کند، کار را در نقطه ای تأمل برانگیز به پایان می رساند. به نظر می رسد با گذر زمان، حقانیت لوکاس بر همگان ثابت شده و او با پسرش برای برگزاری آیین ورود به جهان بزرگسالی به شکار گوزن می روند. در کش و قوس شکار است که خودش مورد هدف شکارچی دیگری قرار می گیرد که ظاهراً تیرش به خطا رفته، اما همین خطا یک تهدید ضمنی را تا ابدیت به دنبال دارد. هرچند با تمهید کارگردان هویت تهدیدگر مشخص نمی گردد و تنها سایه ای از شمایل وی در ذهن لوکاس و مخاطب می ماند که می تواند برادر کلارا یا هر فرد دیگری باشد که همچنان واقعی بودن آن داستان کذایی را باور دارد. همین ابهام، می تواند آن شکارچی را بعنوان نماینده جمعی معرفی نماید که همچنان به انتقام جویی خود ادامه می دهند و … مقرر است از این پس لوکاس با برزخی دست و پنجه نرم کند که کم از دوزخی که جان سالم از آن به در برده، ندارد! همین دیدگاه است که جهان فیلم را برای مخاطب قابل تعمیم و تحلیل پذیر می کند. * انتشار یافته در مجله نماوا

1401/02/01
16:12:03
5.0 / 5
583
تگهای خبر: جت , جهان , دانش , هوشمند
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۲ بعلاوه ۱
شاهبلاگ

شاه بلاگ

وبلاگ عمومی

shahblog.ir - حقوق سایت شاه بلاگ محفوظ است